یک ظهر آرام بود، از آنها که حتی قطرات آب در لولهها میخوابند و رویای وانهای شمعدار
و پر کف و نمکهای بیقرار میبینند. یک فوتون پس از طی کردن مسیر چند دقیقهای بیهیاهوی خود، نزدیکیهای زهره،
برای خستگی در کردن و فراموشی انفجارهای هیدروژنی پیدرپی خورشید ایستاد تا لبی تر کند و لختی آسایش بجورد. در همین
حین، زنبوری
راهراه با شالی ابریشمی، بوی عجیبی احساس کرد. این بو، او را یاد خاطرات کودکیاش انداخت که در کلونی شلوغ، از
شانههای پدرش بلند میشد. بال زد و خط بو را برای شروع ماجراجوییای داغ دنبال کرد. اشتباه نکرده بود؛ غریزه او را
به سمت یک بوته گل هدایت کرده بود و اکنون ماموریت بیبازگشت او شروع شده بود: بارور کردن گیاهان.
گیاهان اکثر
اوقات خودشان از پس خودشان بر میآیند و شاید نهایتا به یک تاپاله گرم نیاز پیدا کنند؛ اما موردی که اخیرا در محل
مشاهده شده، بیکفایتی آنها در امر تولیدمثل است. طبق گزارشهای اخیر، حدود دو سوم جمعیت گیاهان منطقه دست از رشد
کشیدهاند و برای فعالیتهای روزانهشان کسب کمک از اهالی میکنند. مردم خوشنیت محل نیز با گشادهروییای مثالزدنی
بیل به دست و پارچه بر سر و دستمال بر پیشانی، با آغوش باز از کلنگها استقبال کردهاند و برای سبزینههای نو دست به
هرکاری میزنند؛ هرکاری.
در تازهترین مورد، شاهد همکاری حشرات در امر گسترش محیط زیست بودهایم؛ که بی چشمداشت
مالی مسئولیت گردهافشانی با پاهای نازک و شکننده خود را برعهده گرفتهاند. در گزارشی که دیروز به دست ما رسید، یک
گونه نادر از زنبور عسل که «آپیس ملیفرا» نامیده میشود شخصا حدود ۵ کیلوگرم گرده را از درخت این ور خیابان به درخت
آن ور خیابان جابجا کرد. پس از مصاحبهای که با وی ترتیب داده شد، علت همکاری خود را خالصانه و بیادعا اعلام کرد.
تیم اعطای جایزه اخباراخیر به پاس این همکاری یک کیلوگرم عسل مرغوب سبلان به وی اهدا کرد و او از دریافت جایزه سرباز
زد.
من فقط کارمو کردم.
فوتون خسته، راه خود را از سر گرفت و پس از طی کردن مسیر کامل خود تا زمین، بر خاورمیانه
تابید و بر ایران کمانه کرد و بر محل وارد شد و بر فرق سر مردی نشست که روی جدولی خاکستری استراحت میکرد و مشغول
تایپ کردن کلمه «بابت» در موبایلش بود. فوتون که پس از برخورد ذات خود را دستخوش تغییری بیمحابا میدید، عدم قطعیت
پیش رو را بهانه کرد و به موجی گرم در قلب مرد تبدیل شد.
هوای این روزها کمی خنکتر شده و اکنون بهترین زمان برای
باد کردن استخرهای بادی و نصب آنها درپیادهروهاست، تا کودکان بیش از این در خانه نمانند و شلنگها را بهانهای
برای فواره زدن و ساخت رنگینکمانهای مصنوعی کنند. امروز چشمهای خود را بیش از پیش گشاد کنید و مشغول تماشای
حبابها در لیوانها شوید؛ زیرا بوی موج جدیدی از اعتصاب فوتونها از سمت بادهای خورشیدی بلند شده و مشخص نیست آفتاب
تا به کی در اختیار محل باشد. واحد هواشناسی محل اخطار داده که در تابستان قریب الوقوع پیش رو، صبحانه را جدیتر
بگیرید و فیلم «ویکی کریستینا بارسلونا» را یک بار دیگر تماشا کنید.
آفتاب مایل و باد بهاری حاصل، همه چیز از پرواز پرنده محبت بر آسمان کوچه شروع شد. ابتدا
بال گشود، جستی زد و پرهایش بر زمین آسایید. شهر را زیر آغوشش گرم گرفت، تا زمان نشستنش بر دیوار سفید شد. پس کج شد
و نقش شد بر دیوار. اینک، مشاهده میکنید که بادها واقعا پناهگاهی جز خودشان ندارند، یا شاید دیواری که پرندهای بر
آن بنشیند و گذر آدمها را تماشا کند که عبور میکنند و خورشید، میان موهایش لانه میسازد.
در هفته روبرو، چشمانتان را خوب باز کنید، به درختها سلام دهید و هنگام عبور از خیابان، به سمت راست هم توجه کنید،
که شاید عابرانی نشسته بر کشتی خیال، گاز میدهند و از لابلای سیل ماشینهای بوقپران به دنبال یک جعبهاند که کنار
دیوار موزهای به یادگار گذاشتهاند.
قیمت شترمرغ را اخیرا نپرسید که بس گران است.
پس از مدتها انتظار، اینک آخرالزمان شد.
آخرالزمان در ساعت ۱۷:۴۵ با طوفانی سهمناک شروع شد. سپس هوا رو به
خاکستری رفت، سقف شیشهای پاسیو چند خانه از برخود ضربات مجهولالهویه شکست و تعدادی درخت در خود سقوط کردند، یک
مادربزرگ شعله گاز را خاموش کرد، چند گربه با چشمهایی حیرتاندود از جفتگیری دست کشیدند و کوره پیتزایی محل که
برای مدت ۱۵ سال بیوقفه
شکم اهالی را با پیتزاهای رنگین سیر کرده بود برای چند ثانیه خاموشی چشید. یکی از ساکنین آگاه واقعه را این چنین نقل
کرده است:
داشتم راه میرفتم. تا صدای چند کلاغ را شنیدم که در حال سرایش یک آکورد چهار صدایی روی پایه نت سی بمل بودند، متوجه شدم که این بار آخرالزمان قطعی است. دفعهی قبل کمی شک داشتم، و حق با من بود. این بار حق با چه کسی بود؟ به تمام حقها و ناحقها فکر کردم، به موزهایی که از سبد کش رفته بودم و چند سوسک که پریروز با بیرحمی تمام له کرده بودم. فرصت کوتاه بود و خودم را به اولین سرپناه که زیر آفتابگیر یک کافه بود رساندم. دیگرانی چند کنار من ناظر بر حرکات تند آخرالزمانی کوچه و ادواتش بودند. درختها یورتمه میرفتند و سگها از خرسندی زوزه میکشیدند. دختری کنارم سیگاری روشن کرد و دودش چشمم را زدود. کمی فاصله گرفتم. رعد و برقها جنونآمیز میکوبیدند و آسمان را رگ به رگ میکردند. به یاد زانوی ناتوان خودم افتادم که تاندونش رگ به رگ شده بود. دایرهالمعارف وضعیتهای بحرانی را از کوله در آوردم و نگاهی به صفحه آخرالزمان انداختم. فکر نمیکردم حداقل تا سال ۱۴۰۵ نیاز به این صفحه پیدا کنم. تن ماهی. نوشته بود که باید تا میتوانم تن ماهی بیاندوزم. میترسیدم خیستر از این شوم؛ اگر خودم را به اولین مایحتاجفروشی برسانم. نگاهم را به آسمان دوختم و طنین رعدها را مثل یک چایی سرد شده در گوشهایم فرو بردم. لرزهی اندامم، واکنشی طبیعی به آخرالزمانی بَس محتمل بود. بعد از ۱۵ دقیقه باران، که هزار کاکلیماهی میتوانستند در درشتی هر قطرهاش برای سالها زندگی کنند، آفتابی کبود سر از ابر بیرون کشید. آخرالزمان به پایان رسیده بود. اژدهای خفته اعصار به شبکه زیرزمینی فاضلاب پناه برده بود و چشمانم جز تابناکی سبزههای درختهای شاخهشکسته جایی را نمیدید. از پیلهی ندانمکاری خویش بیرون جستم و در اولین خوار و بار فروشی، مشغول وقتکشی میان قوطیهای تنماهی شدم. نیازی به خرید نبود. از مغازه بیرون زدم و چند جرعه آب مقدس از بطری درون کولهام نوشیدم. وقت آن بود که به خانه بروم و روی پانویسهای مقاله اخیرم درباره بحران گاز لولهکشی در کشورهای نیمه صنعتی کار کنم.
همانطور که مشاهده میکنید، شنیدهها و دیدهها ضد و نقیضاند؛ اما چیزی که قطعی است،
بروز آخرالزمان است. پس، از آخرین فرصتهای خود برای چیدن گیلاس از شاخه درخت همسایه استفاده کنید و اگر یک لیوان آب
دم دستتان است، آن را روی زمین بریزید چرا که مزه لوتی خاک است.
هماکنون هوا کمی آفتابی به همراه نسیمهای ملایم
پوستدوست است. حمام را فراموش نکنید و بحرانهای اخیر را بیشتر از پیش جدی بگیرید؛ زیرا زمانه بس بحرانخیز و خرما
طبق آخرین شنیدهها
همچنان بر نخیل است.
پس از فولکس هاتداگ فروش، این بار نوبت ۴٠۵ نوکمدادی است که گوی سبقت و رشد اقتصادی را
از کسبه محل بدزدد و نور چشم رهگذران تیزپا را به سمت چراغهای رنگین خود خمیده کند.
اگر حین پیادهروی عصرانه خود، راهتان را کمی به سمت فریور کج کنید، با غذافروشی همصحبت خواهید شد که بی هیچ ادعا و
اسپیکر، مشتاق سرخ کردن کمی سیبزمینی و نمک اندود کردنش است. به نظر میرسد واکنش اهالی با ایشان دوستانه و در برخی
موارد تا حدی زیادهروانه بوده است؛ با این حال تمام ساکنین مشترکالنظر هستند که ورود نقدینگی جدید در قالب
خودروهای تغذیه، به مرور موجب گشایش اقتصادی محل و تزریق دلار به بازار سوپرمارکتها خواهد شد و در نهایت،
سیگارکشهای کوچه ٢٣ام هستند که از این تخفیفها بهره خواهند برد.
اگر گذرتان به فریور افتاد، صبحها به بن کافی بروید و خاطرات من و فرستاده اخیر را در آن تابستان کذایی زنده کنید؛
زمانی که کمترین سرود بوسه بود و تن ماهی، شاه زینت بشقابهای فلزی با نقش سس مارینا.
حرکت وندالگون یک شهروند عصبانی، موج خشم در اهالی برانگیخت. طی جدیدترین گزارش فرستاده
اخیر، در کنار گرافیتی چشمنواز محبت، که اکثر دیوارهای محل را به خود آراسته بود، تصویر ناخلف یک گرافیتیکار
نابهکار مشاهده شد؛ که در اقدامی مذبوحانه سعی در ربایش چشمانداز داشت.
این حمله شبانه باز هم با چابکی نیروهای کمکی تیم خنثیسازی، سریعا بررسی و در اسرع وقت خنثی شد. اقدامات بعدی این
گرافیتیکار همچنان در هالهای از ابهام است. تیم تحلیل سعی در کنکاش در پیامهای مخفی این عبارت دارند؛ اما تاکنون
تا حرف «نفر» پیش رفتهاند و نمیتوان عملکردشان را در دسته عملکردهای «خوب» دستهبندی کرد. همچنین احاطه نفرت در
میان دو نخل، ابهامی غلیظ میان رهگذران برانگیخته که موجب ترافیک در کوچه بیست و یکم شده است.
واقعه اخیر باعث شد تا یک بار دیگر به فکر فرو رویم و فراموش نکنیم که تنها از محبت است که گلها خار میشوند و فقط
کژطبع جانور است که از شعر و طرب بیخبر است.
تیم کارشناسی توصیه میکنند که تا اطلاع ثانوی عشق را در پستوی خانه پنهان نکنید تا چهره شهر، با تنپوش محبت آراسته
شود.
قیمت اکثر اجناس محل در بهتی شدید و رکودوار فرو رفته؛ پس در بوسیدن مادربزرگ خود کوشا و تندرست باشید.
طی واقعهای محیرالعقول، یک عدد لوله پای درخت ترکید. آه.
درست است که درخت به آب نیاز
دارد؛
اما این راه درستی برای آبیاری گیاهان نیست. درست است که خانه بر آب است و کاخ ظالم روزی ویران میشود؛ اما این
مصداق بارز هدررفت آب و منابع طبیعی است. طبق رسم هر ساله، نیروهای کمکی سریعا به محل حادثه اعزام شدند و با چسباندن
یک عدد آدامس بادکنکی این حمله محیط زیستی را دفع نمودند. با این حال تا دقایقی دیگر خطر سیل را جدی بگیریم که کمتر
از اسهال در کمین نیست.
واقعه اخیر قیمت سیر در محل را وارد کانال ۳۱۰ هزار تومان برد و به تمام اهالی یادآوری کرد که فردا که ازین دِیر فنا
درگذریم، با هفتهزارسالگان سر به سریم. پس؛ فردا را با ما باشید.
شبها سرد شدهاند، روزها هم همینطور. به نقل از منابع آگاه محلی یک دستگاه سایه جدید روی دیوار یکی از بناهای قدیمی محل نصب شده است. به علت زاویه پرتاب نور یکی از چراغهای آگاه محلی، سایه مذکور بسیار در چشم شهروندان است و در برخی موارد نادر، موجب گمراهی اهالی شده است. درواقع فرم دو مثلث که ناشی از دو تابلوست، شکلی عجیب و شبههذلولی به سایه داده است. سهام خیام، که یکی از کسبه و شاعران محل است این چنین نقل کرده است:
یک شب سرد بود که تصمیم گرفتم کمی پیادهروی کنم. از خیابان پایینی گذشتم و مغازهداری مشغول شستشوی ویترین مرغهایش بود. هوا سردتر از روزهای پیش بود، برای همین لباس کافی همراهم نبود و موهای پوستم سوزن سوزن شده بود. قدمهایم را تندتر کردم تا گرمای ناشی از متابولیسم و اصطکاک، کمی آرام جانم شود. به فردا فکر میکردم، که باید لباسهای قدیمیام را میشستم و بهتر بود تا پیش از ظهر خانه را کمی مرتب کنم. اشعار جدیدی که باید برای ناشر ویرایش میکردم همچنان دارای مشکلات عروض و قافیه بودند؛ تصمیم داشتم به کل ساختار کلاسیک شعر را کنار بگذارم و با ناتوانیام در سرایش قافیه کنار بیایم. مگر شعر مدرن چه مشکلی دارد؟ چرا به انتقال تصویر همین شب سرد بهاری بسنده نکنم، درباره یکی از همین شبها که پیاده کوچههای تاریک را زیر قدمهایم میگذرانم؟ به یاد آن شبی افتادم که نزدیکهای کریسمس بود و از ایوان یکی از خانهها، یک بابانوئل عروسکی دیدم که آویزان بود. مثلا همین تصویر میتواند تبدیل به شعری شود درباره پیرمردی که از ایوانها تاب میخورد و کادوها را به بچهها میرساند، چون دیگر خانهها دودکش ندارند. کمی ذوق زدم، از ایده خلق یک شعر جدید و به سر خیابانی رسیدم که به افتخار من نامگذاری شده بود. فکر کردم کسی با اسپری، روی دیوار را رنگ سیاه پاشیده، اما این فقط یک خطای دید بود. گرافیتی جدید، همان سایهای بود که هر شب روی دیوار همین خانه میافتاد، و من بارها از کنارش عبور کرده بودم. تفاوت این سایه با سایه های مهتاب در این بود که هر شب، یک جا، و به یک شکل روی دیوار میافتاد. با خودم فکر کردم که شاید پشت سایه، چیزکی بنویسم، تا در روز معنی ندهد، اما در شب، وقتی سایه روی نوشته میافتد، تازه معانی خود را عیان کند. خوشحال بودم و فکر کردم که یک سایه، امشب مرا نجات داد. اگر میوهفروشی باز بود چند گیلاس میخریدم به میمنت این ایده جدید.
خوشبختانه سایهها هم میتوانند گاهی نویسندهها را از بنبستهای فرساینده نجات دهند. اگر شبها به پیادهروی میروید، چشمان خود را باز نگهدارید و حدالامکان پلک نزنید؛ زیرا تک به تک آجرها ممکن است تغییراتی کرده باشند که مفید نیست از نظر شما پنهان بماند. فرستاده اخیر اعلام کرده قیمت سیر در بازار رشت به کیلویی ۱۵۰ تومان رسیده و در شهر تهران همچنان با حباب قیمت سیر مواجهیم. امشب میتوانید مسواک نزنید؛ به شرط آن که یک سیب بخورید.
طبق جدیدترین گزارش یکی از مشاهدهگران محل -که نخواست نام نیکش فاش شود- یک دستگاه گربه سیاه سفید در پشت پنجره یکی از ساکنین رویت شد. گربه ذکر شده، که دارای یکی از بهترین نژادهای ممکن بود، سعی داشت از پشت پنجره گفتگویی موثر با مشاهدهگر برقرار کند. ادامه این ماجرا را از زبان مشاهدهگر بشنویم:
لیوان کاغذیای دستم بود که لبههاش از گاز زدن فرورفته شده بود. از کنار ساختمان نیمهساز رد شدم که با مورد عجیبی روبرو شدم. گربهای که در تلاش بود با ایما و اشاره به زبانی بسیار مخصوص با من گفتگو کند. پای صحبتش نشستم و به یک آن خودم را غرق در مکنونات و افکاری بس عظیمالجثه یافتم. افکاری که مثل طوفانهایی پراکنده بر ایدههای صلب ذهنم کوبیده میشد و تمام کشتیهای فکریام را زیر شلاق ضرباتش به خاکه چوب تبدیل میکرد. گربه، طی زبانی دیدنی و ناشنیدنی پرده از اکثر رازهای هستی بر میداشت و با هر کشف و شهود، ابرویی بالا میانداخت که انگار مرا مرید خود کرده بود. پس از لختی، سکوت کرد. دست دراز کردم تا لمسش کنم، اما دورتر از هر ستاره و دورتر از هر خیال خام انسانی بود. پشت شیشهای یک سر لاجوردی، که بازتاب آسمان و خودم را دَرَش میدیدم. به یک آن هرچه داشتم گربه بود و گربه خود، من بودم. هستی، فرق سرم را شکافت و تمام سوالهای عبث زندگی، برایم رنگ و بوی ماموریتی بس جسیم یافت. کرخت شدم و در عین حال بدنمندیام را از دست دادم. خودم را از چشمانش دیدم، چون من گربه بودم. اضطرار بر نشستن و نظارهگر بودن یافتم و ککی در تنبانم مرا به سکون واداشت. این ندای والایی بود که امروز بر من ارزانی شد و گربه، با چشمانی نیمهباز خودم را زیر سبیلی نگاه میکرد که رنگپریده و چشمقلنبیده و جانتکیده، آب دهانم را قورت میدادم. دست راستش را بالا برد و فقط یک کلمه گفت: تشویقی. و من تشویق کردم و تشویق کردم تا از حال رفتم.
مشاهدهگر، در وضع نزاری مشاهده شد و تیم نجات سریعا بحران قلبی او را احیا نمود و هماکنون مشغول نوشیدن سوپ قارچ با جعفری و تاپینگ پنیر کوزه است. قیمت سیر تازه امروز در رقابتی تنگاتنگ با دلار آمریکا به کیلویی ٣٠٠ هزارتومان رسید و ابرهای بارانزا خبر از افزایش قیمت کلمپیچ میدهند. شاید امروز، روز خوبی برای تعمیر قاب شکستهی پریز برق اتاقها باشد؛ دمپایی پلاستیکی را فراموش نکنید و به مادربزرگ خود نیکی کنید.
شبهای عرقکرده و تابستانیِ بهار امسال، شاهد پارک یک دستگاه وولکسواگن هاتداگفروش
هستیم. متاسفانه آسایش صوتی محل توسط دسیبلهای پر قدرت سیستم صوتی این فروشنده کمی مختل شده است. چند گزارشگر
میدانی جهت تست خوراکیها به محل اعزام شدهاند، اما هماکنون پس از ۲۴ ساعت همچنان خبری از آنها نیست و
بیسیمهای
موج کوتاه تیم اعزامی برای نجات نیز مشغول به فرستادن نویزهای بدون الگو هستند و تیم نجاتِ تیم نجات نیز هماکنون
درحال پیدا کردن بیسیمهای موج بلند خود هستند تا سریعا به محل فرستاده شوند و از تیم نجات و تیم آزمایشگر اطلاعات
تکمیلی کسب کنند.
اگر شطرنجباز هستید، برای شما متاسفم. اگر از اهالی قهوه امکان هستید، همچنان میتوانید از خدمات این روستری
استفاده کنید و از موسیقیهای جدید محل لذت ببرید. سمت دیگر میدان شعاع از امنیت صوتی برخوردار است و برای دریافت
جدیدترین قیمتهای سیگار وینستون اولترا در محل، با تیم دیتا تماس حاصل کنید.
طبق جدیدترین دادههای آزموده شده، پس از مدتها تعدادی شکوفه سفید مشاهده شد. این شکوفهها از دسته گلهای بابونوار هستند و اخیرا در کنار تابلوی محل پارک کنترلشده رویت شدهاند. برای دسترسی به این شکوفهها کافیست یک لباس بهاری بپوشید و خودتان را به اولین باغچه برسانید. سپس با لمس کردن و استشمام بوی گل، به آینده و تصمیمهای امسال خود فکر کنید. امیدواریم به زودی شاهد گلها، میوهها و رونق بازار گل و گیاه در منطقه باشیم.
امنیت محل با کمک اهالی به سرعت تامین شد و هماکنون میتوانید با خیال راحت از محدوده کوچه هژدهم عبور کنید.
فرستاده اخیر طبق مشاهدات میدانی متوجه مورد عجیبی درباره یک پست برقرسانی و تابلوی کوچه شد. پست به همراه تابلو کج شده بود و مورد سقوط قرار گرفته بود. تحقیقات همچنان درباره علل این سقوط به نتیجه نرسیده است و به محض کسب اطلاعات بیشتر، در همین مکان اطلاعرسانی خواهد شد.
با افتخار اعلام میکنیم که جدیدترین اخبار محل را در این محل پیدا خواهید کرد. کافیست روی لایک و سابسکرایب کلیک کنید. روز خوبی داشته باشید.